سیدامیررضاسیدامیررضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

عشق ابدی من

شادم چون زندگی جریان دارد. لذت میبرم از نفس کشیدن چون خدایی دارم.

سلام به باران

باران رحمت خدا میبارد عزیزم. باشد که شکر گزار این نعمت باشیم.خدا کند زاینده رود هیچوقت خشک نشود.   كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها شاید این باران كه می بارد شما را تر كند   ...
30 آبان 1392

فواید قرائت زیارت عاشورا(حتما بخونید)

یكى از علما مى نویسد با مشكل دشوارى مواجه شدم كه راه حلى نداشت ، این باعث آزردگى و ناراحتى روحى من شد تا اینكه به كتاب ((زیارت عاشورا)) دست یافتم وقتى كتاب را خواندم و از محتوى آن آگاه شدم تصمیم گرفتم از اول ماه صفر سال 1412 به مدت چهل روز زیارت عاشورا را با صد بار لعن و صد بار سلام با سایر آداب آن و دعاى علقمه براى حل مشكلاتم بخوانم ضمناً مشكل ازدواج برادرم نیز بود، مشغول به خواندن شدم تا روز سى و چهارم رسید و مصادف با روزهاى عید زهرا علیهاالسلام شد، مشغول به تهیه وسایل و لوازم لازم براى عید شدم ، و خواندن زیارت را فراموش كردم ، بعد از چند روز در خواب دیدم در منزل پدرم مجلسى براى ختم سوره انعام برگزار شده ، همگى جمع شده بودند و منت...
29 آبان 1392

برای پسر عزیزم.

ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻧﻔﺴﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ، ﯾﺎ ﻧﻔﺴﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺗﻮ! ؟ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ، ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻢ، ﯾﺎ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ! ؟ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ، ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻮﺳﺖ، ﯾﺎ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻮ،ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ! ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ : ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ، ﻭ ﻋﺸﻘﺖ ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩ ﺫﺭﻩ ﯼ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺭﺍ   ...
27 آبان 1392

محرم سال 92

امسال محرم گل پسرم بزرگ شده و راه میره از شب اول با با جونی میرفتیم مسجد و حسابی شیطونی میکردی گل پسرم همه میشناختنت و دوستت داشتن بهت شکلات میدادن و بوست میکردن ماشالا بغل همه هم میری تا یکم خلوت میشد شروع میکردی به دویدن و جیغ زدن یه شب هم اونقد جیغ زدی که مردها صداشون در اومد و گفتن جیغ نزن دو شب هم رفتی پیش بابا محسن و سینه میزدی مثل مردها دو دستی سینه میزدی وقتی تلویزیون عزاداری پخش میکرد میزدی تو سرت وقتی من گریه میکردم اشکامو پاک میکردی و دستاتو مینداختی دور گردنم. هر شب مسجد جامع بودیم و تو هم دوست داشتی بری. عزاداریهاتون قبول باشه.................   ...
26 آبان 1392

روزهایی که میرود و ما میمانیم

سلام امیررضا جانم عزیزم این چند وقت یعنی نزدیک 3 ماه که برات ننوشتم منو ببخش کار داشتم و تو هم اجازه نمیدادی بیام پای نت خلاصه این که اتفاقات زیادی افتاد بعد از این که از ارومیه اومدیم بابا محسن دیگه سر کار نمیره خیلی روزهای سختی داریم عروسی عمو جواد هم 25 مرداد ماه بود اینارو مینویسم تا بخونی و بدونی که خیلی دوست داشتم برات بنویسم ولی وقت نداشتم بعد اون روز 2 تا دندون در اوردی و الان 4 تا دندون خوشگل پایین و 4 تا هم بالا داری فدای خنده های نازت بشم گل پسرم عمه جونی ها هر دو میذن دانشگاه و تو کمتر اونارو میبینی چند وقت پیش بود که خاله ی مادر هم به رحمت خدا رفت دیگه بگ...
26 آبان 1392

ببخشید دیر اومدیم......

سلام به همه ی شما. به خونوادم . فامیلای عزیزم خاله مهتا و و و دوستای عزیز نی نی وبلاگی ایشالا که حال همگی خوب باشه و نی نی هاتون شاد و خندون باشن این مدت که نبودیم خیلی اتفاقات اوفتاد من یه خواهش کردم از دوستای نی نی وبلاگی که برام دعا کنن باور کنید شما مادرهای عزیز دلتون پاکه......... تا دو روز نشده ما اثاث کشی کردیم و رفتیم خونه ی خودمون روز 12 شهریور ما جابه جا شدیم خیلی روز خوبی بود امیررضا خان هم تا تونست شیبطونی کرد و همه چیزو به هم ریخت....... سید کوچولو خیلی خوشحال بود چون عمه جونی ها پیشش بودن و باهاش بازی میکردن امیررضا جونم عاشق گوجه اس دار...
15 آبان 1392